15 دیالوگ غم‌انگیز و تاثیرگذارِ حماسه بینهایت (Infinity Saga)

۱۵ دیالوگ غم‌انگیز و تاثیرگذارِ حماسه بینهایت (Infinity Saga)

این دفعه با یک مقاله احساسی در خدمت شما هستم ..

مقدمه: امسال، مارول‌استودیو بعد از ۱۱ سال داستان‌پردازی پرقدرت و ارائه ۲۳ فیلم فوق‌العاده، سر انجام با اقتباس عظیم "انتقام‌جویان: پایان بازی" به قسمتی از دنیای سینماییِ عظیم خود پایان داد؛ قسمتی که کوین فایگی آن را "حماسه بی‌نهایت" یا همان Infinity Saga   نامید . حماسه‌ای که آغازش ۱۱ سال پیش رخ داد؛ یعنی زمانی که تونی استارک پشت تریبون خود را به عنوان ابرقهرمانی افسانه‌ای با نام "مردآهنی" به مطبوعات معرفی کرد؛ آغازی که پایانی مشابه داشت! درست ۱۱ سال بعد تونی با همان سناریو یکسان و بیان جمله "and I...am...ironman"ش که مو را به تن هممون سیخ کرد فداکارانه جان خود را برای جلوگیری از قتل‌عام تایتان دیوانه (تانوس) فدا کرد. در طول این حماسه ۱۱ ساله ماجراهای تراژیک زیادی رخ داد. همچنین دیالوگ‌های به‌یادماندنی‌ای در طول این سال‌ها در ذهن ما هواداران حک شده. دیالوگ‌هایی که گاها بسیار تاثیر‌گذار، حماسی و یا غم‌انگیز بودند. حال که کتاب اول مارول یا همان "حماسه‌ بینهایت"به اتمام رسیده، فرصت را مناسب دیدیم تا مقاله‌ای مناسبتی‌ای را برای شما تدارک ببینیم، مقاله‌ای که به معرفی و رتبه‌بندی ۱۵ تا از تاثیرگذارترین و غم‌انگیزترین دیالوگ‌های کتاب اول مارول می‌پردازد. پس با ما همراه باشید...

همچنین می‌توانید برای مطالعه ۱۵ دیالوگ برتر فیلم‌های مارول (تا سال ۲۰۱۷) این مقاله را مطالعه نمایید.


15. "I don't care. He killed my mom" -Tony Stark-

I don't care. He killed my mom

یکی از مهم‌ترین و تاثیرگذارترین صحنه‌های کتاب اول مارول، بی‌شک سکانس‌های پایانی فیلم "کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی" بود(می‌تواتید کمیک‌ جنگ داخلی را نیز با بهترین کیفیت ترجمه و ادیت از اینجا دانلود کنید). در این لحظات و صحنه‌ها به جای این که شاهد یک سری نبرد بزرگ و CGI محور-که در هر فیلم بلاک‌باستری یافت میشود- باشیم، تنها شاهد یک نبرد معنادار و هنری بین سه نفر بودیم: تونی استارک، استیو راجرز و باکی بارنز. وقتی در انتهای فیلم تونی متوجه شد که مرگ والدینش چیزی غیر از یک تصادف ساده بوده و آن‌ها توسط باکی بارنز کشته شدند، مبادرت به انتقام‌گیری از او کرد. از طرفی کاپیتان آمریکا که بهترین دوست باکی بود و می‌دانست اقدامات باکی چیزی جز نتیجه شستشوهای مغزی نبوده، سعی در محافظت از او کرد و با توضیح این حقیقت به تونی تلاش کرد تا تونی را از این امر منصرف کند. اما تونی این منطق را نمی‌پذیرفت، چرا که قضاوت او تنها برپایه تکرار این جمله در ذهن و زبانش بود:" او مادر مرا کشت." این صحنه و بیان این دیالوگ از طرف تونی به کپ، یکی از تاثیرگذارترین، دردناک‌ترین و صدالبته به‌یادماندنی‌ترین صحنات کتاب اول مارول تبدیل شد؛ مضافا بر این که حالا که حماسه بی‌نهایت به اتمام رسیده، ما خوب میدانیم که چه عواقبی بعد این دیالوگ و قطع رابطه تونی و استیو رخ داد که مهر تاییدی‌ست بر اهمیت این دیالوگ.



14. I'm gonna need to take a rain check of that dance." -Steve Rogers-

I'm gonna need to take a rain check of that dance.

خب تمام اون مکالمات آخر بین استیو و پگی در فیلم "کاپیتان آمریکا: نخستین انتقام‌جو" بسیار حزن‌آمیز و تاثیرگذار بود. منظورم زمانی است که استیو عازم ماموریت نهایی و غیرممکن خود بود و او و پگی داشتند با هم قرار میگذاشتند تا با هم در اون مهمونی بخصوص برقصند. این دیالوگ‌ها خیلی تاثیرگذار بودند؛ استیو به پگی گفت که باید بهش رقصیدن رو یاد بده و از اون طرف پگی هم به استیو یادآور شد که نباید دیر کنه؛ اما قسمت تراژیک ماجرا این بود که هر دوی آن‌ها میدانستند که این رفتن برای استیو بازگشتی نداره و اون می‌میره. چند دهه بعد استیوِ از یخ‌برخاسته به بالین پگی‌ای رسید که داشت نفس‌های آخرش رو میکشید و اونجا بود که استیو این زخم کهنه رو دوباره نمک‌خورده می‌دید؛ زمانی که او زیر تابوت پگی رو گرفته بود در حالی که هیچ وقت نتونست به اون قرار رقص برسه. رقصی که بالاخره با جان‌فشانی تونی استارک رقم خورد و استیو به عشق دیرینش رسید و طی اون سکانس ماندگار به عنوان شات آخر فیلم با پگی رقصید؛ اون‌جا بود که می‌شد ارامش رو تو چشم‌های کپ دید.



13. "I had a pretty cool dad." -Peter Quill-

"I had e pretty cool dad

در طی ۲۰ دقیقه پایانی "نگهبانان کهکشان۲" بغض مخاطبان و هواداران بارها تا مرز ترکیدن پیش رفت اما اگر بخواهیم با قطعیت بگوییم که یکجا عنان دیده و اشک چشم تماشاچیان از دستشون در رفت بی‌شک سکانس مرگ یاندو بود. جایی که یاندو جان خود را برای نجات پیتر فدا کرد و به پیتر گفت: خوشحالم که کسی که بزرگ کردم زنده میمونه و بعد در اون لحظه احساسی، بواسطه خلا موجود در فضا، یخ زد. سپس شاهد یک تشییع باشکوه برای او از سوی نگهبانان کهکشان بودیم و در آخر اعضای گروهش به او ادای احترام کردند. اما مسلما تاثیرگذارترین لحظه این سکانس دیالوگ حزن‌انگیز و احساسی پیتر کوئیل است که پس از مقایسه یاندو با دیوید هاسبلف با لحنی آشفته‌حال و حزین و لرزان یاندو را بعنوان پدر خود توصیف کرده و میگوید:"پدرم مرد باحالی بود."



12. "Well, if I'm wrong, then... what more could I lose?" -Thor-

Well, if I'm wrong, then... what more could I lose

تمام طول مدت فیلم "جنگ بی‌نهایت"، تور که چکش خود را در جریان وقایع فیلم "رگناروک" از دست داده‌بود مصمّم بود تا سلاح جدیدی را بسازد و با آن تانوس را بکشد و انتقام قتل عام کردن آزگاردی‌ها را از او بگیرد. او که دشمنان زیادی را قبلا از پای درآورده بود و خب هنوز فرصت رویارویی درست و درمونی با تانوس نداشت، فکر می‌کرد که قطعا پیروز میدان میشود. وقتی که راکت از او سوال می‌کند که موفق میشود یا نه، پاسخ می‌دهد که پدر، برادر، مادر، بهترین دوست و کل مردمش کشته شده‌اند و سرزمین و خانه‌اش هم از دست رفته، بنابراین او اگر نتواند تانوس را شکست دهد دیگر چیزی برای ازدست دادن ندارد. این دیالوگ از سوی او واقعا غم‌انگیز بود، چون ما سابق بر آن، جاه و جلال تور و آزگارد را دیده بودیم و دیدن تور در آن حالت ناامید و شکسته چیزی جز غم را در دل ما هواداران متبلور نمی‌کرد. البته که در آخر فیلم و نیز در "پایان بازی" ما فهمیدیم که او اتفاقا خیلی چیزهای دیگر هم برای از دست دادن داشت. اما او بالاخره موفق شد که در اندگیم خود را پیدا کند و فهمید باید کسی باشد که هست نه کسی که دیگران انتظار بودنش را دارند.



11. "You could never hurt me." -vision-

http://spidey.ir/images/img/content/MCU/You_could_never_hurt_me.jpg

همچنان در فیلم جنگ بی‌نهایت باقی می‌مانیم. وقتی تانوس پنج تا از شش سنگ بینهایت را یافت، پیکار به واکاندا کشیده شد؛ اون هم به خاطر ششمین سنگ بی‌نهایت یعنی سنگ ذهن ( برای آشنایی با سنگ‌های بی‌نهایت و دستکش بینهایت این مقاله و این مقاله را بخوانید و بهترین آرک داستانی مارول یعنی دستکش بی‌نهایت را از اینجا با بهترین ترجمه فارسی دانلود کنید) که در پیشانی ویژن قرار داشت. بعد از خلقت ویژن ما شاهد ایجاد رابطه و رمانسی بین او و اسکارلت ویچ بودیم که این رمانس در آغاز جنگ بی‌نهایت و با هیبت انسانی یافتن ویژن به اوج خودش رسیده بود. وقتی تانوس اون پورتال رو باز کرد و به همراه پنج سنگ بی‌نهایت با ابهت تمام وارد واکاندا شد و اون طوری همه قهرمانان رو مثل آبِ خوردن تار و مار کرد؛ در واپسین لحظاتی که تانوس داشت به ویژن نزدیک می‌شد، ویژن (برای آشنایی بیشتر با ویژن این مقاله و این مقاله و این مقاله را بخوانید)یک مکالمه احساسی رو با واندا داشت که حس عجیب و تاثرآمیزی رو برای مخاطبین به ارمغان آورد، ویژن وقتی دید که همه جیز از دست رفته‌ست و راهی برای مقابله با تانوس نیست، بر اساس ذهن ماشینی خودش به واندا(برای آشنایی بیشتر با او این مقاله و این مقاله و این مقاله را بخوانید) گفت که سنگ ذهن را نابود کند و مانع رسیدن تانوس به هدفش بشود. او همچنین گفت که هیچ آسیبی بهش نمی‌رسه و مشکلی براش پیش نمیاد؛ جمله‌ای که با بازی‌های بی‌نظیر بیشترین تاثر رو به تماشاچی القا می‌کرد. اما اطلاعات کافی از پتانسیل سنگ‌ها در ذهن او بارگذاری نشده بود. وقتی او به اسکارلت‌ویچِ مبهوت و دستپاچه گفت که باید این کار را کند و نگران نباشد چون اون دردش نمی‌آید' یک صحنه و لحظه‌ی عجیب و تاثیرگذار برای ما ایجاد شد؛ چرا که هم یک جورایی برای ویژن که داشت زمینه‌ای انسانی پیدا می‌کرد و هم برای واندا که فقط ویژن را بعنوان عشق زندگی‌اش داشت دلمون آتش می‌گرفت. دل‌سوزی‌ای که در ادامه برای واندا بیشتر هم شد؛ چرا که او نه تنها با اکراه فراوان و دستی لرزان و دلی سوزان تصمیم به تن‌دادن به درخواست ویژن گرفت و او را کشت و سنگ را نابود ساخت، بلکه بعد توسط تانوس تحقیر شد و با استفاده او از سنگ زمان، برای بار دوم شاهد کشته شدن بی‌رحمانه عشقش توسط تانوس بود و این بار او سنگ را هم به‌دست آورد. این چنین بود که او با این احساس گناه و پوچی تنها ماند.


10. "Come on Spiderman; Come on spiderman." -Peter Parker-

هر سه نسخه از مرد عنکبوتی که به پرده نقره‌ای سینما راه یافت، پیتر پارکری نوجوان را به تصویر کشید. اما برخلاف اندرو گارفیلد و توبی مگ‌وایر که تقریبا یک مرد بالغ بودند و نوجوان به نظر نمی‌رسیدند، تام هالند اولین اسپایدی‌ای بود که واقعا یک نوجوان است. او به طور خارق العاده‌ای توانسته آسیب‌پذیری یک نوجوان را به مخاطب القا کند؛ اما فک‌اندازترین نمایش این آسیب‌پذیری در فیلم "مردعنکبوتی: بازگشت به خانه" به وقوع پیوست؛ یعنی زمانی که پیتر زیر انبوهی از زباله‌ها گرفتار شده بود (صحنه‌ای که بازیابی مستقیم از جلد۳۳ کمیک مردعنکبوتی شگفت‌انگیز بود). صحنه‌ای که ما به‌یک‌باره به خودمان آمدیم و دیدیم که نه، ما در حال تماشای یک ابرقهرمان در تقابل با یک ابرخبیث نیستیم، بلکه داریم به کودکی می‌نگریم که از مرگ می‌‌هراسد. مگر می‌شود که هواداری از اسپایدی تو اون صحنه بغض نکنه؟! این لحظه این قدر سخت و ناراحت‌کننده بود که همون طور که در این مقاله بهش اشاره کردم باعث شد آزادی‌اش از این مهلکه بعنوان بهترین و شیرین‌ترین لحظه اسپایدی در کل MCU قلمداد بشود.


9. "I'm sorry, little one" -Thanos-

جمله ثانوس

فیلم "جنگ بی‌نهایت" فیلم خاصی بود؛ با فضایی خاص و منحصر به فرد و دلهره‌آمیز، فیلم اونقدر قوی و کلیشه‌شکن بود که همین الآن تعداد قابل توجهی از هواداران حتی اون رو از "پایان‌ بازی" بیشتر دوست دارند! بی‌شک اصلی‌ترین دلیلش هم چیزی نیست جز وجود آنتاگونیستی جذاب و کاریزماتیک به نام تانوس(برای آشنایی بیشتر با این آنتاگونیست جذاب این مقاله و این مقاله و این مقاله را بخوانید). صحبت در مورد ارزش‌های اون فیلم و حضور و بازی بی‌نظیر جاش برولین در هیبت تانوس مسئله‌ای‌ست که بارها بهش پرداخته شده و این مقاله هم مجال مناسبی برای پرداختن بهش نیست چون حق مطلب ادا نمی‌شود. اما بی‌شک یکی از احساسی‌ترین و تاثیرگذارترین لحظات کل MCU در این فیلم رقم خورد، یعنی زمانی که تانوس برای اخذ سنگ روح راهی ورمیر شد. هنگانی که رد اسکال به او گفت که برای ایصال به سنگ روح باید قربانی بدهد، ما شاهد این بودیم که چه‌طور این تایتان دیوانه که مثل آب‌خوردن می‌کشد و به قول خودش سلاخی می‌کند، در برابر علاقه‌ به دخترخوانده‌اش گامورا، برای اولین و آخرین بار به لحاظ عاطفی می‌شکند و اشک می‌ریزد چرا که می‌داند برای رسیدن به هدفش این کار اجتناب‌ناپذیر است؛ اصلا همین التزام به رسیدن به هدف ما رو مبهوت تانوس کرد. طی اون صحنه وقتی تانوس به گامورا گفت که می‌خواهد این کار رو انجام بدهد و نمی‌گذارد سرنوشتش این طور رقم بخورد، در حالی که اشک از گوشه چشمش به گونه‌هایش غلطید بعد از گفتن" واقعا متاسفم کوچولوی من"اش گامورا را قربانی کرد؛ طی این صحنه شاید ما انتظارش رو داشتیم که تانوس که به دیوانگی‌ها و بی‌رحمی‌هایش مشهور است این کار را انجام دهد، بالاخره داریم درباره کسی صحبت می‌کنیم که مادر خودش را کشته است پس تعجبی ندارد که قربانی کردن دخترش را شاهد باشیم. اما چیزی که این لحظه را تاثیرگذار و شوکه‌کننده کرد احساسی شدن او و اشک ریختنش برای این کار بود؛ چیزی که باعث شد این لحظه بدل به لحظه‌ای بشود که دلمان نه فقط برای گامورا بلکه برای تانوس هم سوخت.



8. "He's my friend." "So was I." -Steve rogers & Tony stark-

این دومین نقل قولی است که از فیلم جنگ داخلی و نزاع بین تونی و باکی و استیو در این لیست حضور دارد؛ داریم در مورد فیلمی حرف میزنیم که تا توانست احساسات هواداران رو جریحه‌دار کرد. بارها از نقاط قوت این فیلم صحبت شد که توانست جوری این نزاع رو به مخاطب القا کند که هر دسته از مخاطبان بتوانند برای حمایت از هر طرف این درگیری ادله‌ای را ارائه دهند. اما جدای از این نکات مثبت، دومین دیالوگ تاثیرگذار رو باز هم تونی بیان می‌کند، طبیعی هم هست چون تمرکز آخر فیلم روی تونی بود. وقتی که استیو مجبور میشه بین تونی و باکی، یار و همراه باوفای قدیمیش، یکی را انتخاب کند، باتوجه به اطلاعی که از شستشوی مغزی باکی داشت تبعا سراغ نجات باکی رفت و به تونی گفت که اون دوست منه؛ و تونی هم در پاسخ به استیو با لحنی تاثیرگذار و آشفته گفت:" خب من هم دوستت بودم" خود من به شخصه تو اون شرایط دلم برای کاپیتان آمریکاکباب شد، چون همه به آگاهی استیو از شستشوی مغزی باکی واقف بودیم و از طرفی می‌دیدیم که تو چه موقعیت سختی قرار دارد و این جمله هم از تونی مثل یک نمک پاشیده شده روی یک زخم عمیق بود که حال هممونو گرفت و بغضی آمیخته با شوک رو به ما هدیه داد.



7. "I want cheese burger" -Morgan Stark-

I want cheese burger

بارها گفتیم که فیلم "پایان بازی" یک اثر perfect و فوق‌العاده‌ست. در دل این فیلم، صحنه‌هایی بودند که قلب هواداران رو سوزاند، صحنه‌هایی که بیشترشان طبق وعده رابرت داونی‌جونیور در ۱۰ دقیقه آخر فیلم رقم خوردند. بعد از ماجرای فداکاری تونی و مجلس باشکوه ترحیمش ما شاهد این بودیم که هپی در در کنار دختر بانمک تونی روی یک صندلی نشسته بود و سعی در دل‌جویی از او داشت؛ کلا هپی بعد از مرگ تونی اون قدر دلش گرفته بود که دوست داشت دائما در مورد تونی با نزدیکانش درد و دل کنه؛ قبلا هم در این مقاله بهش اشاره شد که در راستای همین قضیه با پیتر که عزیزکرده تونی بود در اون سکانس دونفره داخل هواپیما اون درد و دل حزن‌آمیز رو داشت. اما در سکانس مذکور در فیلم پایان بازی وقتی هپی از مورگان پرسید:" چی‌می‌خوای برات بگیرم؟"، به ناگاه با جواب مورگان شوکه شد و درست مثل ما هواداران بغضش گرفت؛ "چیزبرگر می‌خوام" ِ مورگان انگار همه خاطرات تونی رو از جلوی چشمان هپی و ما گذروند و دوباره به ما یادآور شد که چه کسی رو از دست دادیم، دیالوگی که اشاره‌ای بود به فیلم "مردآهنی۱" که وقتی تونی تونست از اون جهنم فرار کنه و به دیار خودش برسه، اولین چیزی که درخواست کرد، یک چیزبرگر بود؛ همچنین این دیالوگ حاوی یک اسطوره‌شناسی مخفی هم بود: تونی‌ای که در فیلم مردآهنی از اون مهلکه گریخته بود، اولین چیزی که در لحظه پسامصیبتی‌اش در خواست کرد یک چیزبرگر بود، اما اون تونی با تونی‌ای که در "پایان بازی" دیدیم فرق داشت، اون تونی اهل فداکاری نبود، اهل جانفشاتی نبود؛ برای همین هم وقتی در "پایان بازی" اون فداکاری رو کرد، تکرار اون لحظه پسامصیبتی بدون تونی تجربه شد چرا که او عامل این نجات و گذر از مصیبت بود و این جا چه‌کسی بهتر از فرزند و حامل میراث او می‌توانست در این لحظه چیزبرگر طلب کند؟! خلاصه که این دیالوگ نمک رو زخم همه هوادارها پاشید و نمی‌شه اون رو هیچ‌جوره فراموش کرد.


6. "MR. Stark; I don't feel so good" -Peter Parker-

این مورد خیلی غم‌انگیز و تاثیرگذار بود. در فیلم "جنگ بی‌نهایت" و زمانی که تانوس اون بشکن کذایی‌اش رو زد نیمی از جمعیت دنیا پودر شدند اما همه کسانی که پودر شدند فقط زمانی که بدنشان شروع به پودر شدن کرد فهمیدند که اوضاع از چه قرار است؛ اما اسپایدی به‌خاطر حس عنکبوتی خود زودتر این موضوع را دریافت. واقعا لحظات سختی برای هر طرفدار اسپایدرمن بود، پیتری که پاهایش لرزید و به دامن تونی افتاد و با چهره‌ی رنگ‌پریده‌اش به تونی خیره گشت و با جمله"آقای استارک...اصلا حس خوبی ندارم" َش قلب همه هواداران را به آتش کشید (این مقاله را بخوانید). بعد هم با "نمی‌خوام بمیرم"ش دیگر تیر خلاص را به پیکره احساسات تماشاچیان زد و لحظاتی را ساخت که تا ابد در ذهن هواداران باقی خواهد ماند و حتی الآن که ما میدانیم همه چیز به خیر گذشته ولی باز با دیدن اون صحنه دوباره خودمون رو وسط اون حس بد و مورمورکننده می‌یابیم.


5. "Let me do somthing good; somthing right" -Thor-

خب میتوانیم بگوییم که تور(برای آشنایی با کمیک‌ها و لباس‌های برتر تور این مقاله و این مقاله را بخوانید)، آسیب‌دیده‌ترین فرد در فیلم ‌پایان‌بازی بود. کسی که نه تنها در فیلم قبلی همه خانواده و سیاره و دوستان خود را ازدست داده‌بود، بلکه در پایان نبرد واکاندا با غروری که به خرج داد سبب ناپدیدشدن نیمی از جمعیت کهکشان نیز شد. پس طبیعی بود که بیشتر از همه دلش بخواهد تا همه چیز به حالت سابق درآید و ختم به خیر شود. در جریان فیلم "اندگیم" وقتی که انتقام‌جویان با سفر به زمان‌های گوناگون موفق شدند سنگ‌های بی‌نهایت را جمع‌ کنند، مشخص نبود که چه کسی باید دستکش آهنی ساخته‌شده توسط تونی را دست کند و تیر آخر را بزند؛ این جا بود که تور با توجه به مقدماتی که گفتم جلو آمد و سعی کرد با حفظ غرورش بگوید که او قوی‌ترین انتقام‌جوست و خدای رعد است و از همه برای انجام این کار مناسب‌تر است. اما ما و سایر انتقام‌جویان می‌دانستیم که حقیقت چیز دیگری است. بقیه هم به او گفتند که او برای انجام این کار -باتوجه به شرایط فعلی‌اش- مناسب نیست؛ این‌جا بود که تور برای اولین بار در MCU   غرورش را کنار گذاشت و ما و دیگر ابرقهرمانان رو متاثر کرد، او طی دیالوگی که همه مخاطبان و ابرقهرمانان داخل فیلم را اندوهگین کرد با لحن بغض‌آمیزش گفت:" میخوام کار خوب رو انجام بدم....می‌خوام اون کاری که درسته رو انجام بدم" اما بعد که بشکن توسط هالک زده شد او دیگر به این فکر نمی‌کرد که جه کسی این کار رو انجام داده، بلکه به نتیجه مطلوبی که این کار در پی داشت فکر میکرد و خوشحال بود.

 

4. "We are Groot" -Groot-

ما گروت هستیم

جیمزگان به طور فوق‌العاده‌ای خانواده بودن نگهبانان کهکشان رو نشون داد، یکی از این دفعات منجر به صحنه‌‌ی نابی شد که از ذهن هیچ هواداری پاک نمیشود. وقتی سفینه رونان منفجر شد میتونست باعث از بین رفتن کل گروه محافظین کهکشان بشه اما گروت با اون حرکت جان‌فشانانه، خود را مثل یک پیله دور تا دور بقیه اعضا منشعب کرد و آن‌ها را از مرگ حتمی نجات داد، کاری که به قیمت از دست دادن جان خودش تمام شد؛ درسته که راکت یک شاخه کوچیک از گروت رو برداشت و دوباره باعث برگردوندن اون شد ولی خب اون گروت، گروت اوریجینالی که در فیلم اول دیدیم نبود. در اون لحظات آخر که گروت خود را دور اعضا منشعب کرده بود دیدیم که او اعضا را بسان خانواده خود می‌دید و با دیالوگ": ما گروت هستیم"ش باعث شد اشک در چشمان هممون حلقه بزنه و هیچ وقت کار بزرگی که جیمز گان تو این فیلم انجام داد رو فراموش نکنیم.



3. "Let me go..." -Natasha Romanova-

Let me go..." -Natasha Romanova

آرک داستانی ناتاشا رومانوف در MCU خیلی تاثیرگذار و فکر شده بود. این که اول او بعنوان یک جاسوس وارد دم‌و‌دستگاه تونی استارک و بعد هم انتقام‌جویان شد، اما رفته‌رفته با اعضای گروه طبق گفته خودش مثل یک خانواده شد. وقتی به سیر داستانی و قوس شخصیتی بلک‌ویدو نگاه می‌کنیم، با داستانی واقع‌گرایانه و انسانی روبرو می‌شویم؛ وقتی در پایان فیلم "جنگ داخلی" تونی به ناتاشا گفت هنوز این جاسوسِ دوجانبه بودنت رو کنار نگذاشتی، ناتاشا این رو به‌عنوان یک تلنگر سفت و سخت تو ذهنش نگاه داشت و شاید همین امر عامل اصلی و محرک اساسی او برای فداکاریش در "پایان بازی" شد. ما از همون لحظات اول فیلم پایان بازی و مخصوصا طی اون سکانس دو نفری ابتداییشان با استیو در اوایل فیلم متوجه می‌شویم که ناتاشا چقدر به این گروه وابسته شده و آن را همچون خانواده‌ی نداشته‌ی خودش قلمداد می‌کنه و خب منطقی هم هست که او این حس رو بیشتر از بقیه داشته باشه، چرا که هر کدوم از بقیه قهرمانان خودشون خانوادشون رو داشتند؛ از تونی گرفته تا تور و اسکات، همگی خانواده‌ای دارند که اون‌ها رو در لحظات پسابشکن آروم‌تر کنند اما ناتاشا کسی است که پس از بشکن، در تنهایی مطلق به‌سر می‌برد و واقعا چه کسی بهتر از استیو می‌تونست تو اون صحنه درکش کنه؟! استیوی که مثل ناتاشا تنها عشقش رو از دست داده بود و فقط همین خانواده برایش باقی مانده بود. به هر حال این سیر اندیشه‌ها در ناتاشا او را به نقطه‌ای رساند که در جریان بازگرداندن سنگ روح و به قول استاد، طی اون آزمون شهادت‌طلبانه، بلک ویدو زودتر خود را از بالای صخره روانه قعر ورمیر کرد، اما هاکای رسید و دست ناتاشا را میان زمین و هوا گرفت، طی موسیقی بی‌نظیر سیلوستری ما چهره آرامش‌یافته ناتاشا را دیدیم که با اطمینان و آرامش خاصی به کلینت می‌گوید:" بذار برم" و ما لحظاتی بعد او را سقوط کرده و غرق خون می‌بینیم. این دیالوگ پایانی از سوی او هم از این جهت که آخرین دیالوگ اوست و هم از این جهت که بعد از سال‌ها آرک داستانی انسانی او را پایان می‌داد، بسیار حزن‌آفرین بود و در ذهن همه ما با سوز و گداز خواهد ماند. در اواخر فیلم هم که به نظر می‌رسید مرگ او دارد زیر سایه ماجرای مرگ تونی قرار می‌گیرد، هنر نویسندگی نویسندگان فیلم نمایان شد و وقتی از کلینت پرسیده شد که آیا او خانواده‌ای داشت یا نه و وقتی کلینت چیزی نگفت، استیو که بیش از همه ناتاشا را می‌شناخت، سکوت رو شکست و گفت:" اون ما رو داشت".



2. "You can rest now" -Pepper Potts-

You can rest now

اگر موردهای اول لیست از فیلم "پایان بازی" نبود باید تعجب میکردید. به هرحال داریم درمورد فیلمی صحبت میکنیم که پرشده بود از لحظات حماسی و احساسی و ماتم‌انگیز و خلاصه همه چیز(برای مطالعه ۱۰ لحظه برتر و تاثیرگذار فیلم پایان بازی این مقاله را بخوانید). اما بی‌شک پررنگ‌ترین اتفاق فیلم، جان‌فشانی تونی استارک(برای مطالعه حقایقی جالب و مهم از تونی استارک این مقاله را بخوانید) برای شکست تانوس و لشگریانش بود. خب تونی کسی بود که بعد از بشکن از بقیه قهرمانان حال و روز بهتری داشت، چرا که خانوادش رو داشت و تازه یک دختر بانمک هم صاحب شده بود؛ رو این حساب خیلی واسه پیوستن به باقی قهرمانان مردد بود. برای همین بعد از اینکه تونست معمای سفرهای زمانی را حل کند این دو‌به‌شکی‌اش را با پپر در میان گذاشت و گفت میتونه همین جا همه چیز رو فراموش کنه و به زندگی خوش‌بختش با خانوادش بپردازه؛ اما از آن‌جایی که پپر پاتس بیش‌تر از خود تونی او را می‌شناخت به او گفت که اگر بخواهد این کار را بکند دیگه هیچ وقت نمیتواند استراحت کند و شب سرش رو راحت روی بالشت بگذارد. این حرف پپر که گویی چراغی را در دل تونی روشن کرد در کنار دیدن عکس پیتر، عامل محرک اصلی او برای پیوستن به بقیه قهرمانان و کمک به آن‌ها برای نجات بشریت بود. وقتی که تونی تو اون صحنه حماسی و اشک‌آور سنگ‌ها را از تانوس قاپید و روی دستان آهنی خویش نهاد و آن جمله "من هم مرد آهنی هستم" را گفت و بشکن زد دیگه مدت‌ها می‌شد که اشک ما جاری شده‌بود. تونی با چهره‌ای سوخته و آش‌و‌لاش تلوتلو‌خوران دنبال جایی برای تکیه دادن گشت و پاهای بی‌حسش هم یارای ایستادنش را نداشتند اون‌جا بود که پپر پیش او شتافت و با بیان جمله:"حالا دیگه میتونی استراحت کنی" ضمن خرده‌پیرنگی که به دیالوگ ابتدائیشان داشت شاید دل ما هواداران را کباب کرد اما برای تونی مثل ریختن آب روی آتش بود. تونی که نگاه دیوانه‌کننده‌اش به پپر حاوی "دیدی که بالاخره کار درست را انجام دادم" ِ خاصی بود با شنیدن این جمله از پپر آروم گرفت و اون موقع بود که با دستان خودش منبع تغدیه زرهش رو خاموش کرد و حالا که دیگر مطمئن شده بود به توصیه پپر عمل کرد و با خیالی راحت و برای همیشه خُفت.



1. "I love you 3000" -Tony stark-

300 تا دوستت دارم

همان‌طور که قبلا هم گفته شد اقتباس عظیم "انتقام‌جویان: پایان بازی" یک نامه عاشقانه بود از طرف دست‌اندرکاران مارول‌استودیو به همه عاشقان این یونیورس که ۱۱ سال این فیلم‌ها رو دنبال کردند. فایگی و همکارانش در عین اینکه به هواداران نهایت احترام و توجه را داشتند اما هیچ‌گاه به آن‌ها باج ندادند و نتیجه و خروجی‌اش هم شد فیلمی حساب‌شده که تا ابد در ذهن دوستدارانش خواهد ماند. فیلمی که سرشار از صحنه‌ها و لحظات ناب احساسی، حماسی، شعف‌برانگیز و حزن‌آمیز بودند به طوری که اینجا رتبه‌بندی جداگانه و مفصلی برای این لحظات ترتیب دادیم، اما بی‌شک اگر بخواهیم یک دیالوگ خاص رو از فیلم به یاد بیاوریم که بگوییم این دیالوگ اشکمان رو در آورد و تاثیرگذارترین و غم‌انگیزترین صحنه فیلم بود، به چیزی اشاره نمی‌کنیم مگر "۳۰۰۰ تا دوستت دارم" ِ تونی به دختر بچه بانمکش (برای مطالعه ۱۰ دیالوگ‌ برتر و تاثیرگذار فیلم پایان بازی این مقاله را بخوانید). بعد از فداکاری و مرگ تونی، ما طی دقایقی شاهد شنیدن دیالوگ‌هایی از نسخه هولوگرامی تونی بودیم که روی تصاویر شاد دنیای پسا بازگشت میکس شده بود، سپس به داخل خانه تونی رفتیم و دیدیم همه نزدیکان اون از جمله دخترش مورگان، جمع شدند و دارند به سخنان تونیِ هولوگرامی گوش می‌دهند؛ در طول اون دیالوگ‌ها ما هواداران داشتیم لحظات تونی در این ۱۱ سال رو مثل قطاری سریع السیر از جلوی دیدگان ذهنمون عبور می‌دادیم و منتظر یک بهانه بودیم تا بغضمون بترکه، اما ماجرا فراتر از این انتظارات رفت؛ تونی در آخر صحبت‌هاش، روی یک صندلی تکیه داد، به دخترش نگاه کرد و اون "۳۰۰۰ تا دوستت دارم" ِ دیوانه‌کنندش رو گفت و بعد از یک لبخند آرامش‌بخش محو شد و برای همیشه رفت. این دیالوگ بی‌شک ماندگارترین و اندوه‌آفرین‌ترین دیالوگ MCU نه فقط تا الآن، بلکه تا سال‌های سال خواهد ماند.

 

محمدعلی رضائی‌هنجنی (MoAli)

All rights reserved © Spidey.ir 2019

(هرگونه كپی‌برداری و نقل قول از اخبار و مقالات این سایت تنها با ذكر منبع و نام نویسنده مجاز می‌باشد)

 

مقالات مشابه:

۱۵ لحظه برتر و به‌ یادماندنی مردعنکبوتی در MCU

15 صحنه غم انگیز، احساسی و ناراحت کننده در فیلم های کمیک بوکی

10 دیالوگ برتر فیلم "انتقام جویان: پایان بازی"

30 صحنه برتر در فیلم های مرد عنکبوتی

15 دیالوگ برتر فیلم های مارول

10 صحنه برتر و تاثیرگذار فیلم "انتقام جویان: پایان بازی" 

10 قطعه برتر از آثار کاپتان آمریکا

۱۰ لحظه برتر فیلم “انتقام جویان: جنگ بی نهایت”  

رتبه بندی فیلم های دنیای سینمایی مارول (MCU)

15 صحنه در دنیای سینمایی مارول که مستقیما از کمیک بوک گرفته شدند!

 

این مطلب را به اشتراک بگذارید :

Submit to DeliciousSubmit to FacebookSubmit to Google PlusSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

دیدگاه‌ها   

h2018.marvel
#1 h2018.marvel 1398-08-20 16:26
سلام :-)
خسته نباشید جناب موالی(ببخشید اگ زحمت نمیشه اسمتونم بگید ;-) )
مقاله خوبی بود واقعا ولی دوتا انتقاد ب ذهنم اومد البته شاید از نظر من اینطوریه:
دیالوگا واقعا خوبن ولی مخاطب باید اطلاعات قبلی داشته باشه درباره شون مثلا 3000تا دوست دارم مورگان برا کسی ک اطلاعاتی درباره اون نداره یا اصن فیلمو ندیدع نمیتونه ملموسیت خاصی داشته باشه این روزام ک هزار ماشالله فنا هر دو دیقه س چهار برابر میشن :-)
دومم شاید بیشتر شخصی باشه و در حد ی خواهش شاید
من نوعی ک سوادم زیر دیپلمه_البته دیپلم ملاک نیستا تا میتونین بخونین✌_ بعضی کلماتو متوجه نمیشم :sad: اگ میشه زیر دیپلمی و مردمی تر بنویسید
با تشکر دوباره
دوستدار شما ;-)
نقل قول کردن
Mrdtaft
#2 Mrdtaft 1398-08-20 17:52
خسته نباشید به اقا رضایی
مقاله خیلی جامع و احساسی بود که باهاش یک دور دیگه mcu برای من مرور شد نکته جالبش این هست که اکثر این دیالوگ‌ها مال فیلم‌ها اخر mcu بود و این نشان از پیشرفت سری فیلم‌ها mcu دارد
در اخر باز از اقای رضایی بابت این مقاله زیبا تشکر می کنم.
نقل قول کردن
moali
#3 moali 1398-08-20 18:00
سلام دوست عزیز؛ در مورد نکته اولی که فرمودید، ببینید اساسا هیچ فیلمی وجود ندارد که مخاطب بتواند بدون دیدن آن فیلم و فقط با شنیدن یک دیالوگ خاص از آن فیلم دچار احساسات شود و کاملا همان‌طور که بیینده اون فیلم تحت تاثیر قرار گرفت، تحت تاثیر قرار گیرد؛ قطعِ به یقین جامعه مخاطبین این دست مقالات افرادی هستند که فیلم‌ها را کامل دیده‌اند و دنبال کردن. چرا که غیر از این اساسا خواندن این مقاله بی‌مورد است. مثلا همین ۳۰۰۰تا دوستت دارم تونی کاملا تحت اتمسفر فیلم طبق توضیحاتم تاثیرگذاری عمیق احساسیش را به مخاطب القا می‌کند و خب بار احساسی هر دیالوگ را عواملی همچون موقعیت بخصوص اون کاراکتر، شرایط فیلم و بازی بازیگران تعیین می‌کنند، به همین دلیل است که فیلم احساسی همچون اندگیم یا جنگ داخلی سهم ویژه‌ای در این لیست دارند.

در مورد نکته دومتونم چشم ;-)
نقل قول کردن
moali
#4 moali 1398-08-20 18:01
به نقل از Mrdtaft:
خسته نباشید به اقا رضایی
مقاله خیلی جامع و احساسی بود که باهاش یک دور دیگه mcu برای من مرور شد نکته جالبش این هست که اکثر این دیالوگ‌ها مال فیلم‌ها اخر mcu بود و این نشان از پیشرفت سری فیلم‌ها mcu دارد
در اخر باز از اقای رضایی بابت این مقاله زیبا تشکر می کنم.

خواهش میکنم دوست عزیز، امیدوارم براتون مفید بوده باشه.

بله واقعا برای خودم هم یک مرور احساسی بود :cry:
نقل قول کردن
I am Ironman
#5 I am Ironman 1398-08-20 18:27
فوق العاده بود مروری بر MCU و تمام لحظات احساسی اون
نقل قول کردن
typhoon
#6 typhoon 1398-08-20 19:01
مقاله خیلی خوبی بود کیف کردم شخصا جمله I'm sorry little one رو بنظرم خیلی احساسی نبود ولی با بقیشون کاملا موافقم.

راستی یه غلط پیدا کردم برای مورد 13 نوشتین i had "e" pretty cool dad
نقل قول کردن
Nima.gharibloo
#7 Nima.gharibloo 1398-08-20 19:10
ممنون بابت مقاله. دوره ای بود بر این دنیای سینمایی (بیشتر اواخرش)
فقط برام سوال شد که چرا دیالوگ I am iron man از تونی قبل از بشکنش نیست
نقل قول کردن
h2018.marvel
#8 h2018.marvel 1398-08-20 19:11
به نقل از moali:
سلام دوست عزیز؛ در مورد نکته اولی که فرمودید، ببینید اساسا هیچ فیلمی وجود ندارد که مخاطب بتواند بدون دیدن آن فیلم و فقط با شنیدن یک دیالوگ خاص از آن فیلم دچار احساسات شود و کاملا همان‌طور که بیینده اون فیلم تحت تاثیر قرار گرفت، تحت تاثیر قرار گیرد؛ قطعِ به یقین جامعه مخاطبین این دست مقالات افرادی هستند که فیلم‌ها را کامل دیده‌اند و دنبال کردن. چرا که غیر از این اساسا خواندن این مقاله بی‌مورد است. مثلا همین ۳۰۰۰تا دوستت دارم تونی کاملا تحت اتمسفر فیلم طبق توضیحاتم تاثیرگذاری عمیق احساسیش را به مخاطب القا می‌کند و خب بار احساسی هر دیالوگ را عواملی همچون موقعیت بخصوص اون کاراکتر، شرایط فیلم و بازی بازیگران تعیین می‌کنند، به همین دلیل است که فیلم احساسی همچون اندگیم یا جنگ داخلی سهم ویژه‌ای در این لیست دارند.

در مورد نکته دومتونم چشم ;-)

ی مقایسه:
تو فیلم پدر خوانده مایکل ب همسرش میگه پدرم درخواستی بهش داد ک نتونه رد کنه
-چه درخواستی؟
گفت یا مغزتو پای ورقه میبینم یا امضاتو
قبول دارم مخاطب حتی باید اشنایی قبلی با فضای فیلم این دیالوگ داشته باشه ولی ن دیگ به اندازه مثلا شماره 8 مقاله
ولی بنظرتون دیالوگای پلنگ سیاه احساسی تر نبود؟
بنظرم دیالوگای اندگیم خیلی حساب شده بود حتی از لحاظ علمی...
نقل قول کردن
M.Mardukh
#9 M.Mardukh 1398-08-20 20:36
خیلی ممنون بابت مقاله خوبتون.

فقط مقاله تون یه ایراد داشت؛ سنگ روی سر ویژن، سنگ ذهنه نه سنگ روح.

بازم ممنون بابت مقاله.
نقل قول کردن
moali
#10 moali 1398-08-20 21:23
به نقل از M.Mardukh:
خیلی ممنون بابت مقاله خوبتون.

فقط مقاله تون یه ایراد داشت؛ سنگ روی سر ویژن، سنگ ذهنه نه سنگ روح.

بازم ممنون بابت مقاله.

مرسی از تذکرتون؛ نمیدونم تو اون لحظه به چی فکر می‌کردم. حتما اصلاح می‌شه
نقل قول کردن
Arsham
#11 Arsham 1398-08-21 01:04
ممنون بابت زحمت و تلاشتون مقاله مثل همیشه عالی بود. ;-)
به نظر من اون صحنه نگهبانان کهکشان 1 که استارلرد سنگ قدرتو گرفت دستش و داشت منفجر میشد بعد حرفای آخر مادرش یادش اومد و بقیه گروه دستشو گرفتن هم خیلی احساسی بود و موسیقی معرکه ای داشت و میتونست تو مقاله باشه.
فقط مورد 11 به جای سنگ ذهن گفتید سنگ روح تو پیشونی ویژنه.
مورد 7 خط 9 هم نوشتید «این مقاله» ولی لینک نخورده.
نقل قول کردن
Pooya-Spidey
#12 Pooya-Spidey 1398-08-21 13:11
مقاله خوبی بود
ممنون
نقل قول کردن
reza2018
#13 reza2018 1398-08-21 18:25
سلام،مقاله فوق العاده ای بود...
بعد از مدت ها دوباره خاطره پایان بازی برامون زنده شد.
فقط در مورد3 دوتا اشتباه وجود داره:
1-اول هاکای پایین پرید،بعد بلک ویدو هاکای رو گرفت
2-دیالوگ آیا اون خانواده ای داشت؟...در آخر فیلم نبود،بلکه بعد از پایان سفر های زمانی بود و این دیالوگ توسط تونی استارک گفته شد...
نقل قول کردن
raha
#14 raha 1398-08-21 20:25
واقعا مقاله عالی بود
من که اشکم دراومد :cry:
نقل قول کردن
sonicamir13
#15 sonicamir13 1398-09-13 19:18
سلام
خسته نباشد و مقاله عالی بود
به نظر من ۴ و ۳ و۱ بهترین جمله های کتاب اول مارول بود
واقعا تاثیر گذار و غم انگیز بود :cry:
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید